“سراب آرمانشهر افلاطونی” چه کسی باید حکومت کند؟

عرفان کسرایی| بی بی سی فارسی | چهارم جولای 2018

ايدئولوژ‌ی هايی كه وعده محقق كردن بهشت بر روی زمين را می‌دهند به تحقق جهنم بر روی زمين می ‌انجامند.

                                                                                                                            (کارل پوپر)

یکی از بنیادی ترین مبانی نظریه های سیاسی، پرداختن به این پرسش است که “چه کسی باید حکومت کند؟” .  در ایران امروز نیز به خصوص در ادبیات عامه، مردم بسیاری این پرسش را طرح می کنند که با فرض رفتن حکومت جمهوری اسلامی، چه آلترناتیوی وجود دارد و اساسا چه کسی باید روی کار بیاید. این پرسش اگرچه که با این ادبیات ساده مطرح می شود اما در کنه خود، یکی از دیرینه ترین پرسش های فلسفه سیاسی است و قدمت آن حتی به زمان افلاطون در یونان باستان می رسد. افلاطون در یک بند مشهور از کتاب خود به نام جمهوری *، می گوید که فیلسوفان باید شاه شوند و به عکس، شاهان یا حاکمان مستبد همچون فیلسوفان تعلیم یابند. افلاطون تنها فیلسوفی نیست که درباره این پرسش که چه کسی حکومت کند، نظریه پردازی کرده است. مارکسیسم  نیز به عنوان یک نظام فلسفی درباره دولت، ملت و حاکمیت حرف دارد. مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا، به مثابه ویژگی ماهوی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم و از تمرکز قدرت سیاسی در دست اکثریت جامعه یعنی طبقه کارگر در قالب شوراها صحبت می کند. در تاریخ پادشاهان ایران باستان نیز موهبت فرّه ایزدی ، پادشاه را واسطه فیض الهی می ساخت و به نوعی مبنای حق الهی او برای حکومت به شمار می رفت. این پرسش که “چه کسی باید حکومت کند” با ظهور خوانش شیعی از مهدویت و شکل گیری ایده ولایت فقیه ، به کلاف سردرگمی تبدیل شد و حاکمیتی که از بهمن پنجاه و هفت، زمام امور در ایران را به دست گرفته بود به روش های گوناگون در پی تئوریزه کردن حق حاکمیت و توجیه مشروعیت خود برآمد. از دید مرتضی مطهری یکی از تئورسین های جمهوری اسلامی،حکومت در صورت وجود پیامبر و امامان شیعه ، حقی است که از ناحیه خدا به این افراد داده می شود و مردم در دادن این حق هیچ گونه دخل و تصرفی ندارند و اساسا نقش مردم در مورد ولایت این امامان پذیرشی است و نه مشروعیت بخشی به آن حق. این تئوری ها البته کارکردی درون دینی دارند و برای بخشی از جامعه که نه به دین رسمی باور دارد و نه به قرائت فقاهتی از آن، اساسا نه قابل فهم است و نه قابل پذیرش. از دید مذهبی شیعه، بهترین حالت این است که امام معصوم که به روایت آنها مصون از خطا و گناه است، زمام امور را به دست بگیرد و جامعه را اداره کند. قرائت رسمی جمهوری اسلامی ، این حق را در زمان غیبت (زمانی که شیعیان اعتقاد دارند، امام آخر از نظرها غایب شده است) در قالب نظریه ولایت فقیه تئوریزه کرده است و تلاش کرده به این پرسش پاسخ دهد که چه کسی باید حکومت کند. پایه گذار جمهوری اسلامی در اسفند ۱۳۵۷ گفته بود: “ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می خواهیم مرفه باشد. … دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن می سازیم، آب و برق را مجانی می  کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم.دلخوش به این مقدار نباشید.معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می دهیم.”  لیکن با گذشت چهار دهه از شکل گیری جمهوری اسلامی نه تنها هیچ یک از این وعده ها عملی نشد بلکه وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، همچنان در بحرانی عمیق به سر می برد. در چنین شرایطی بسیاری از مردم و متفکران هنوز از خود می پرسند به راستی با کنار رفتن و به فرض فروپاشی جمهوری اسلامی، چه کسی یا چه گروهی باید زمام امور را به دست بگیرد تا اوضاع سامان یابد؟ این درست همان نقطه ای است که به نظر می رسد جامعه ایران هنوز توافقی بر سر آن دست نیافته است. با این وجود ، حتی اگر روزی یک اجماع کلی بر سر این موضوع حاصل شود که چه کسی یا چه گروهی باید حکومت کند، باز هم گرهی از کار فروبسته ما نخواهد گشود و هنوز یک مساله مهم دیگر وجود دارد که باید روشن شود.

چرا این پرسش، به صورت بنیادین غلط است

کارل پوپر، فیلسوف سیاسی معاصر برای رد این ایده افلاطون که فیلسوفان باید حاکم شوند، توماس مازاریک ** (به تعبیر او فیلسوف-شاه جمهوری چکسلواکی) را مثال می آورد که یک فیلسوف متبحر بود و در عین حال ، متاثر از نظریه های فلسفی نادرست (به تعبیر پوپر) دست به به اقداماتی زد که تجزیه امپراتوری قدیمی اتریش را به دنبال داشت. رویدادی که برای اروپا و جهان فاجعه بار بود و بی ثباتی حاصل از آن تا حد  زیادی سبب ظهور نازیسم و حتی موجب سقوط خود جمهوری چکسلواکی مازاریک بود. از دید پوپر، پرسش مشهور افلاطون مبنی بر اینکه چه کسی باید حکومت کند، اشتباه است و منشاء تمام باورهای غلط ما از فلسفه سیاسی. از دید او این یک ایده جنون‌آمیز خواهد بود اگر که امیدوار باشیم انتخاب بهترین، شایسته‌ترین و لایق‌ترین حاکمان، الزاماً سعادت برای عموم مردم جامعه به ارمغان خواهد آورد.

به نظر پوپر، در عمل تنها دو نوع عمده حکومت وجود دارد:

یک) حکومت هایی که بدون خشونت و خونریزی و از طریق انتخابات از قدرت خلع می‌شوند و سقوط می‌کنند.

دو) حکومت‌هایی که فقط توسط انقلاب‌های خونین می‌توان آنها را از قدرت خلع کرد و به زیر کشید. پوپر آنها را حکومت‌های استبدادی یا همان دیکتاتوری می‌نامد.

از دید این فیلسوف سیاسی، این پرسش و نگرش اتوپیایی (آرمانشهری) افلاطونی که “چه کسی باید حکومت کند” چندان مهم نیست. به این پرسش می توان به شکل های گوناگون پاسخ داد. مثلا می توان گفت “بهترين­ها بايد حکومت کنند” يا فرزانگان یا در بهترين حالت ممکن است با رویکردی دموکراتیک بگوییم، اکثريت بايد حکومت کند. اما در فلسفه سیاسی، پرسشی مهم تر از آن وجود دارد که همه ما باید ذهن و اندیشه خود را به آن معطوف کنیم و نه به نظریاتی که در تقابل با شکل گیری یک جامعه باز *** هستند. ما باید با نظریاتی مشغول باشیم که به ما می آموزند چگونه می توان حکومتی را روی کار آورد که براندازی آن با صندوق رای ممکن باشد، نه با  نظریاتی مانند رویکرد فلسفی افلاطون (در توضیح مدینه فاضله) یا نظریه‌های هگل و مارکس که به تعبیر پوپر به تئوری‌های توتالیتر و اصطلاحا به توتاليتاريانيسم  می انجامند. به عبارت دیگر، مهمترین پرسش فلسفه سیاسی نباید این باشد که چه کسی حکومت کند. مهمترین پرسش این نیست که با سقوط یک حاکمیت، چه حکومتی را با آن جایگزین کنیم. این نیست که اینها بروند پس چه کسی بیاید، بلکه باید به فکر ساز و کاری سیاسی و حقوقی بود که هر حکومتی را که قرار است بر سر کار بیاید، صرف نظر از شکل آن بتوان از طریقی مدنی و صرفا با صندوق رای به زیر کشید.

 

*Republic

**Tomáš Masaryk

***The Open Society

****Totalitarianism

 

لینک این مقاله در وبسایت بی بی سی فارسی

4 Comments

  1. عالی

  2. سلام
    دو پرسش:
    یکم: آیا پوپر یا فلاسفه علوم سیاسی پس از او برای این چالش، چاره ای اندیشیده اند؟
    دوم: بر فرض پذیرش سخنان شما، دلیل نمی شود که به آرمانشهر اتوپیای افلاطونی، بگوییم: سراب!!!
    عرضم این است که عنوان مقاله و سخنی که از پوپر در ابتدای مقاله آوردید، در این مقاله اثبات نشده و به آن نپرداخته اید!
    پاسخ دهید:
    چرا تحقق آرمانشهر روی زمین عقلا و منطقا ناممکن است؟
    متشکرم

    • بله کاملا. ایده ابطال پذیری در فلسفه سیاسی پوپر هم راه پیدا کرده. . حکومتی مطلوب است که از طریق صندوق رای و بدون خشونت خلع شود

Leave a Comment