انقلاب اسلامی، مارکسیسم فرهنگی و «شرق‌شناسی وارونه»

عرفان کسرایی| رادیو فردا 21.01.2019

چند سال پیش زمانی که فدریکا موگرینی مسئول کنونی سیاست خارجی اتحادیه اروپا به غزه سفر کرد یکی از رسانه های اسرائیلی او را “کمونیست و اسلام دوست”  نامید. سخن این رسانه درباره چپگرا بودن او البته درست بود. دست کم اگر سابقه عضویت در جنبش جوانان کمونیست ایتالیا را نشانه ای بر چپ گرا بودن بدانیم. اما اسلاموفیل نامیدن یک فعال سیاسی چپ گرا، بحثی است که همچنان اینجا و آنجا شنیده می شود. موگرینی تنها سیاستمدار غربی با صبغه و سابقه جریانات چپ گرا نیست که همسو با اسلامگرایان خوانده می شود. در سراسر دنیای غرب سیاستمدارانی چپ گرا هستند که به مماشات و حتی سمپاتی و همسویی و هم پیوندی با اسلام گرایان رادیکال متهم می شوند. نه تنها سیاستمداران متمایل به چپ، بلکه بازماندگان کمونیسم دوران جنگ سرد نظیر حکومت های کوبا و کره شمالی و حتی حکومت سوسیالیستی ونزوئلا نیز پیوندی عمیق با حکومتی اسلامی مانند حکومت ایران دارند. از اینها گذشته نه تنها درغرب، که در تاریخ ایران به خصوص با ظهور جریانات چپ، مثال ها و مصداق های بسیار می توان یافت که نیروهای کمونیستی با رادیکال ترین اسلام گرایان همسو و هم پیمان شده اند. در سال پنجاه و هشت در حدود چند ماه پس از انقلاب اسلامی، رهبران حزب توده، یکی از قدیمی ترین احزاب سیاسی کمونیستی ایران تا آنجا پیش رفتند که صادق خلخالی را کاندیدای مورد نظر خود دانستند. نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران در همان زمان گفته بود آیت الله خلخالی با شجاعتی بی ‌نظیر، چند صد نفر از مهم ‌ترین مهره‌های امپریالیسم را به جوخه اعدام سپرد. مساله هم پیوندی یا سمپاتی چپ گرایان با اسلام گرایان، فقط به همین یکی دو مورد تاریخی محدود نمی شود و این قصه سر دراز و عقبه ای تاریخی و بلکه ایدئولوژیک و فلسفی دارد. در حدود نیم قرن پیش، محمدرضا شاه پهلوی، نیروهای کمونیست و اسلامگرا را که بعدها در جریان انقلاب ۵۷ با یکدیگر علیه او هم پیمان شدند “ارتجاع سرخ و سیاه” خوانده بود. مقصود او به بیان دقیق، ائتلافی از مارکسیست ها و اسلام گرایان بود که بنا به دلایل مختلف، در برابر او صف آرایی کرده بودند.

 مارکسیسم فرهنگی

درباره مارکسیسم و قرائت های تاریخی از آن بسیار گفته اند و بسیار نوشته اند. مدعیان پایبندی به مارکسیسم مکتبی به قدری پراکنده اند که به سختی می توان یک الگوی واحد برای تعریف آن پیدا کرد. با این وجود، آنچه که در مارکسیسم کلاسیک موضوع بحث است منازعه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریاست. لیکن در سال های دهه ۱۹۶۰ میلادی، یعنی پس از گذشت بیش از یک قرن از آن روز که مارکس و انگلس، مانیفست حزب کمونیست را منتشر کردند، روایتی تازه از مارکسیسم پا گرفت که امروزه تحت نام مارکسیسم فرهنگی می شناسیم. مارکسیسم فرهنگی به لحاظ تاریخی در مکتب فرانکفورت ریشه دارد. یعنی زمانی بین جنگ جهانی اول و دوم که در آن اندیشمندانی چون تئودور آدورنو ، نظریه انتقادی را طرح کردند. این دیدگاه از دهه شصت میلادی به این سو در میان چپ گرایان در اروپا و آمریکای شمالی محبوبیت پیدا کرد و به جو غالب علوم انسانی و علوم اجتماعی به خصوص در دانشگاه های اروپایی تبدیل شد. این تاثیر چنان بود که هنوز با گذشت بیش از نیم قرن، ایده و محتوای اصلی آن بر دانشکده های اروپایی سایه انداخته است. مارکسیسم فرهنگی برخلاف مارکسیسم کلاسیک، عرصه اجتماع را صحنه منازعه بین استثمارشده و استثمارگر می بیند. به عبارت دیگر جدال بین اکثریت و اقلیت های اجتماعی. از این رو پیروان مارکسیسم فرهنگی ضمن آنکه عموما از حقوق همجنسگرایان، تراجنسیتی ها، از مبانی فمینیسم، اقلیت های قومی و نظایر آن حمایت می کنند، نقطه پیوندی هم با اسلام گرایان دارند. مسیحیت از دید آنان در نقش استثمارگر بوده و اینک حمایت از اسلامگرایان، جبران آن و به نوعی  حمایت از جمعیت استثمارشده تلقی می شود. در حالیکه به لحاظ نظری چنین همسویی بین پیروان مارکسیسم فرهنگی و اسلام گرایان نباید ممکن باشد، اما در عمل،  به رغم اختلاف اساسی درباره موضوعاتی چون تراجنسیتی ها، همجنسگرایان و … میان دیدگاه اسلام از یکسو و مارکیسسم فرهنگی از سوی دیگر ، نقطه اشتراک و پیوند عمیقی بین این دو به وجود آمده است. درک این تناقض عجیب شاید در نگاه نخست دشوار باشد. لیکن مارکسیسم فرهنگی در دورانی شکل گرفت و بسط پیدا کرد که جنبش هنری و فلسفی پست مدرنیسم در فرانسه روز به روز گسترش می یافت و محبوبیت پیدا می کرد. در عالم هنر ، آثار عجیب فاقد عناصر زیبایی شناختی معرفی می شد. هنر آوانگارد، سورئالیسم و اندیشه های پست مدرن مبتنی بر نسبی گرایی معرفت شناختی همه در همین دوران گسترش یافت. پیوند مارکسیسم فرهنگی و اسلام، شاید به همان دلیل ممکن شده که تابلوی سفید و کاملا خالی رابرت راشنبرگ در موزه هنر مدرن سانفرانسیسکو به عنوان اثر هنری به نمایش در آمده است. در چنین شرایط فکری متناقضی، مدیا بنجامین موسس گروه فمینیستی  کد پینک، در حالی که انتظار می رود به عنوان یک فمینیست به دفاع از حقوق پایمال شده زنان ایرانی بپردازد و علیه تبعیض و فشار بر آنان موضع بگیرد، کاملا برعکس به مدافع سیاست حکومت جمهوری اسلامی تبدیل می شود، در سفر به ایران حجاب اجباری بر سر می کند و از دست ضدزن ترین چهره های حکومت، لوح تقدیردریافت می کند. فراتر از این ها اگر قطعات این پازل پیچیده را کنار هم بگذاریم درخواهیم یافت که پیوند مارکسیسم فرهنگی، پست مدرنیسم و رادیکالیسم اسلامی چگونه و تحت چه شرایطی برقرار شده است و برای مثال، مبنای فکری حمایت میشل فوکو از انقلاب اسلامی چه بوده است. کافیست ببینیم که میشل فوکو از نظریه پردازان پست مدرنیسم، در ۱۹۵۰ به حزب کمونیست فرانسه پیوست و تحت تاثیر مارکسیسم و مکتب فرانکفورت بود. او در جریان انقلاب اسلامی بهمن پنجاه و هفت، به شدت به حمایت از آن پرداخت و حتی در آن کشاکش دوبار نیز به ایران سفر کرد.

شرق شناسی وارونه

سه سال پیش زمانی که فرانسوا بورگا  فیلسوف فرانسوی به قم سفر کرد، به یکی از روحانیون حکومتی جمهوری اسلامی گفت همه ما شاگردان شما هستیم و می دانیم که اندیشه سیاسی و اعتقادی شیعه دارای غنای بسیار زیادی است و به همین خاطر علاقه داریم که بیشتر از محضر شما استفاده کنیم. فرانسوا بورگا، شرق شناس چپ گرای فرانسوی همان فردی است که صادق جلال العظم اندیشمند سوری، او را “شرق شناس وارونه”  نامیده است. حسین الوادعی حقوقدان یمنی در مقاله ای با عنوان “چپ اروپایی که ابومصعب الزرقاوی را دوست دارد و از طه حسین بیزار است” می نویسد چپ اروپایی بر این باور است که صدای واقعی خاورمیانه، صدای روح الله خمینی و اخوان المسلمین و سلفی هاست. از دید این نویسنده، چپ اروپایی مفاهیمی مثل دموکراسی یا حقوق بشر را ارزش های استعماری غرب می داند و معتقد است این مفاهیم با واقعیت خاورمیانه همخوانی ندارند. الوداعی می نویسد فرانسوا بورگا در شرق مورد ستایش قرار می گیرد چون این تصور وجود دارد که او تصویری درست از اسلام به غرب ارائه می کند. این محبوبیت شرق شناسان نه تنها در جهان عرب و دنیای اسلام، بلکه در تاریخ معاصر ایران نیز همواره وجود داشته است و بسیاری از ایرانیان برای شرق شناسان ارج و منزلت فراوان قائل بودند. احمد کسروی از معدود متفکرانی بود که علیه این دیدگاه به مقابله برخواست و نقایص وکژفهمی های شرق شناسان را واکاوی کرد.  کسروی تنها در یک نمونه، صد و چهل و دو غلط در ترجمه ادوارد براون از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار یافت و معتقد بود بسیاری از شرق شناسان کم مایه اند. از دید او حتی شرق شناسانی که برای مثال حافظ را ستایش کرده اند بدخواهان شرق هستند و می خواهند که مردمان شرق، عمر خود را چون حافظ در کنج خرابات سپری کنند. از دید کسروی حتی افرادی چون محمدعلی فروغی و محمد قزوینی و قاسم غنی نیز فریب شرق‌شناسان اروپایی را خورده‌ اند. از شرق شناسی سنتی اگر بگذریم، در شرق شناسی وارونه نگاهی حتی تحقیرآمیز به مردمان خاورمیانه وجود دارد. از این منظر، مردم خاورمیانه مردمی هستند که خودشان خواهان خرافات هستند و خواستار دوری از مدرنیته. مردمی که خودشان پیشرفت و علم را نمی خواهند. از دید شرق شناسان وارونه، سرکوب و شکنجه و قتل روشنفکران و منتقدان در خاورمیانه، ارزش های غالب و واقعی این ممالک هستند و مفاهیمی چون سکولاریسم و لیبرالیسم و دموکراسی، وصله های ناچسبی هستند که با بافت فرهنگی خاورمیانه سازگاری ندارند. مردم خاورمیانه، جمهوری اسلامی و دولت اسلامی و خلافت اسلامی می خواهند و نه رفاه و مدرنیته. چپ های اروپایی زیر سایه مارکسیسم فرهنگی، نقض حقوق بشر در این ممالک را چندان هم بی رحمانه نمی دانند، چون از دید آنها این اعمال وحشیانه از روح و فرهنگ و واقعیت وجودی این ممالک برخاسته است و به همین سبب به سادگی چشم روی آن می بندند. چپ اروپایی در عین حال که به مفاهیم و ارزش هایی چون آزادی بیان و دموکراسی و سکولاریسم پایبند است اما این پایبندی را تنها برای خود و جوامع اروپایی می خواهد و نه برای خاورمیانه ای ها. این است که مسئول چپگرای سیاست خارجی اتحادیه اروپا در عین حال که نقض دموکراسی و حقوق بشر را برای نمونه در میانمار محکوم می کند اما در سفر خود به تهران، به رغم تقاضاهای بسیار فعالان حقوق بشر، کمترین اشاره ای به مساله نقض حقوق بشر و دموکراسی در حکومت اسلامی نمی کند.

 

لینک این مقاله در وبسایت رادیو فردا

Leave a Reply