جمهوری اسلامی برود «تا چه کسی بیاید؟»

عرفان کسرایی| نوامبر 2019 رادیوفردا

با اوج گرفتن تظاهرات سراسری در ایران، پایه های حکومت اسلامی در ایران بیش از هر زمانی به لرزه در آمده است. با گسترده شدن اعتراضات، اینک مشخص شد ایرانی که تحلیلگران وابسته به حکومت، جزیره ثبات می خواندند آتشی زیر خاکستر و انبار باروتی از نارضایتی ها بوده است. اینک مسجل شد که قیام و خیزش توده های مردم در دهها و صدها شهر کشور نه یک موج بی ریشه (آنگونه که وابستگان حکومت می نامیدند) که یک انقلاب نوین در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران است. درباره علل شکل گیری چنین جنبش اعتراضی و زمینه های اجتماعی و سیاسی آن بسیار گفته اند و بسیار نوشته اند. مساله در این یادداشت بر سر این است که مخالفان جمهوری اسلامی تا چه حد امکان و توانایی دارند تا بر سر یک چارچوب مشترک توافق کنند؟ چه محورهایی وجود دارد که همه گروههایی که خود را اپوزیسیون برانداز می خوانند بر سر آن گفتگو کرده و دور یک میز جمع شوند؟

پرچم و ایدئولوژی

عواملی که گروه های بزرگ اجتماعی را زیر یک سقف می آورد بسیارند. شرکت های تجاری، زبان مشترک، فرهنگ مشترک، پرچم، هویت قومی، مذهب و بسیاری موارد دیگر، گروه های اجتماعی را به هم نزدیک کرده و از  آنها (ما) می سازد. دو نفر که در یک جمع متکثر به زبانی مشترک صحبت می کنند احتمالا اشتراکات بیشتری با هم پیدا خواهند کرد. در میان دهها میلیون ایرانی در سراسر جهان به رغم اختلافات فرهنگی و سیاسی و طبقاتی، اشتراکات بسیار وجود دارد. برای نمونه سلائق غذایی مشترک، تعارف، رودربایستی، زبان و کنایه و ضرب المثل های مشترک و الخ. اما این ها به تنهایی هیچکدام ما را زیر یک هویت واحد در کنار هم نیاورده و در چهار دهه اخیر با روی کار آمدن حکومت اسلامی ، دریایی از خون و رنج بین گروه های مختلف و سلیقه های سیاسی گوناگون ایجاد شده است. به بیان ساده اختلافات سیاسی در ایران امروز، همچون سیاست در کشورهای اسکاندیناوی یا سوئیس نیست که نمایدگان احزاب مختلف یکی پس از دیگری برای بیان دیدگاه هایشان روی صحنه رقابت های انتخاباتی بروند و دست آخر، هواداران هر طیف در نهایت دوستی و احترام هر یک راهی خانه خود شوند. در تحولات سیاسی ایران جنایت ها و کشتارهای شیخ صادق خلخالی و اعدام های پشت بام مدرسه رفاه، کشتارها و شکنجه های دهه شصت و فتوای قتل عام روح الله خمینی علیه مجاهدین خلق و گروه های چپ و … جایی برای مصالحه و گفتگو باقی نگذاشته است. این شکاف به قدری وسیع است که باعث شده مفهوم اپوزیسیون در سیاست ایران، چیزی متفاوت از آن باشد که به معنی عرفی در جهان شناخته شده است. در کشورهای آزاد و دموکراتیک، زمانی که از یک حزب اپوزیسیون صحبت می شود لاجرم افراد یا گروه هایی به ذهن متبادر می شود که در پارلمان آن کشورها نماینده دارند و حق فعالیت سیاسی از آنها سلب نشده است. در صحنه سیاسی امروز ایران، گروه های سیاسی اپوزیسیون با پایگاه های اجتماعی مختلف در یک نقطه مشترکند. آنها در چارچوب حکومت جمهوری اسلامی حق فعالیت سیاسی و حتی حق حیات ندارند و فعالیت آنها مستلزم سرنگونی و براندازی نظام حاکم است. در ایران امروز تنها یک حزب حاکم است و آنچه که تحت عنوان انتخابات شناخته می شود در عمل یک انتخابات درون حزبی بر سر دو جریان اصلی یک حزب واحد است. اما آیا نفی تمامیت جمهوری اسلامی، می تواند محور مشترکی برای اتحاد و توافق اپوزیسیون باشد؟ پاسخ به این پرسش دستکم به لحاظ نظری تا این لحظه خیر بوده است. مخالفان حکومت جمهوری اسلامی هنوز بر سر بسیاری چیزها زبان و محور مشترکی نیافته اند. آنها بر سر شعار مرگ بر سران جمهوری اسلامی و اینکه این حکومت باید برود با هم توافق دارند اما تمام بحث ها و مناقشات از جایی شروع می شود که بپرسیم : “اینها بروند پس چه کسی بیاید؟”

اسطوره چارچوب

کارل پوپر فیلسوف سیاسی مشهور جایی از یک عضو جوان حزب ناسیونال‌ سوسیالیست صحبت می کند که اهل کارینتیا بوده و به گفته او نه نظامی بود و نه پلیس، ولی با وجود این، یونیفرم حزب را پوشیده بود و اسلحه ‌ای هم بر کمر داشت. ماجرا آن‌گونه که پوپر تعریف می‌کند، احتمالا در حدود سال ١٩٣٣ (یعنی سال به قدرت‌ رسیدن هیتلر) اتفاق افتاده و مرد جوان مسلح خطاب به پوپر گفته است: ببینم! می‌خواهی بحث کنی؟ من بحث نمی‌کنم، من شلیک می‌کنم. حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای شکل گیری بحث نکرده و شلیک کرده و در این چهار دهه هرگز ظرفیت پذیرش دیدگاه منتقد یا مخالف را پیدا نکرده است. بنابراین دستیابی به یک توافق بنیادین که جمهوری اسلامی نیز بخشی از راه حل سیاسی باشد در عمل ناممکن است. ایده و تز اصلی جمهوری اسلامی روی حذف دیدگاه های دیگر بنا شده و از این رو قواعد بازی و همزیستی مسالمت آمیز در یک فضای باز دموکراتیک در ظرفیت فکری و عملی حزب جمهوری اسلامی وجود ندارد. از این رو واضح است که هیچ چارچوب مشترکی با دو بال این حزب واحد یعی اصلاح طلبان و اصولگرایان نمی توان یافت. واقعیت سیاسی ایران تقابل فکری مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز نیست. اما از اینها گذشته، آیا دهها گروه بزرگ و کوچک اپوزیسیون چارچوب مشترکی برای آغاز گفتگو پیدا خواهند کرد؟ وجود این چارچوب مشترک به نظر بدیهی می رسد. قاعدتا بدون وجود چارچوب اولیه، گفتگو حتی آغاز هم نخواهد شد. پوپر می گوید بحث عقلانی یا مثمر ثمر فقط در صورتی ممکن است که گروه های شرکت کننده در بحث در یک چارچوب مشترک از مفروضات اساسی شریک باشند یا دستکم به این شرط که برای ادامه گفتگو بر سر چنین مفروضاتی توافق کرده باشند. پوپر چنین چارچوبی را نقد می کند. او معتقد بود شکاف میان چارچوب های فکری مختلف معمولا قابل پر شدن است و حتی اگر هیچ فرض مشترکی هم وجود نداشته باشد دست کم حول یک محور با هم توافق داریم. بقا!

مثال تاریخی هرودوت

مثالی که پوپر در توضیح دیدگاه خود می آورد از قضا مرتبط به تاریخ ایران است. او داستانی به نقل از هرودوت می آورد که بر اساس آن داریوش اول شاهنشاه ایران قصد داشت به یونانی هایی که در قلمرو حکومت او زندگی می کردند درسی بیاموزد. سنت رایج یونانی ها در آن زمان این بود که آنها مردگان خود را می سوزاندند. داریوش آنگونه که در تاریخ هرودوت آمده یونانی هایی که در قلمرو او می زیستند احضار کرد و پرسید به چه قیمتی حاضرند مردگان خود را بخورند. آنها پاسخ دادند حتی تمام ثروت روی زمین نیز نمی تواند آنها را وادار به انجام چنین کاری کند. داریوش سپس کالاتیان ها* را احضار کرد که چنین می کردند و در حضور یونانی ها که مترجمی به همراه داشتند از آنها پرسید به چه قیمتی حاضرند اجساد پدران خود پس از مرگ را بسوزانند؟ آنها با صدای ناله و ضجه از او خواستند حتی حرف چنین درخواست شنیعی را نیز پیش آنها تکرار نکند. پوپر می گوی داریوش احتمالا قصد داشته نشان داد که گفتگو و توافق بین گروههایی که هیچ چارچوب مشترکی ندارند ممکن نیست. این مثال اگرچه یک مورد حاد از تقابل و شکافی پرناشدنی را نشان می دهد اما درس ارزنده ای در خود نهفته دارد و آن هم این است که بایستی در برابر سنت ها و یا قوانین قراردادی که متفاوت با سلیقه ماست قدری تسامح داشته باشیم. هرچند که چنین رویکرد آزاداندیشانه ای بسیار بسیار پیچیده است اما ناممکن نیست. به خصوص اگر شرایط تاریخی و موقعیت که مساله در آن طرح شده را در نظر بگیریم در خواهیم یافت که امروز ما مجبور به یافتن یک چارچوب حداقلی مشترک هستیم. اگر بر سر مفید یا مخرب بودن احزاب کمونیستی، مفید یا مخرب بودن نظام پادشاهی، جمهوری، سکولاریسم، درباره اینکه بیست و هشتم مرداد کودتا بوده یا حق قانونی محمدرضاشاه پهلوی توافق نداریم، چندان هم بد نیست. لیکن اپوزیسیون برانداز همچنان می تواند به جای درگیری و مناقشه نظری و تئوریک و تاریخی، بر سر هدفی حداقلی مشترک توافق کند. در شرایط کنونی ممکن است بر سر مجادله های تاریخی گذشته و یا فرم حکومت آینده، ظاهرا حتی یک چارچوب مشترک بین گروه های مختلف برانداز وجود نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. ممکن است هیچ دیدگاه مشترکی نتوان یافت اما در این بین هنوز یک چارچوب حداقلی وجود دارد. بقا کمترین چیزی است که همه گروه های سیاسی با تمام اختلافات ممکن بر سر آن توافق دارند. از این رو در برابر اقلیتی که بحث نمی کند و به همه منتقدان و مخالفان خود شلیک می کند، می توان به یک چارچوب حداقلی قانع بود و با پایبندی به قواعد بازی دموکراتیک، اختلافات بزرگتر را به صندوق رای در یک انتخابات آزاد آینده موکول کرد.

*Callatians

لینک این یادداشت در رادیوفردا

Leave a Reply