چرا نمی‌توان جلوی وقوع جنگ را گرفت؟

عرفان کسرایی | رادیو فردا

جستجوی کلیدواژه جنگ در ادبیات سیاسی حاکمان جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که جنگ، دست‌کم به دلایل ایدئولوژیک و مذهبی، بخش جدایی‌ناپذیر سیاست کلان حکومت است.

این مسئله موضوع دیروز و امروز هم نیست. روح‌الله خمینی زمانی گفته بود: «این جنگ… ثمرات بزرگى براى ما داشته است… یکى از ثمرات بزرگ این، تحرک بى‌سابقه‌اى است که در جوان‌هاى ما در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها این تحرک بزرگ حاصل شده است… و رخوت و سستى از بین رفته است و… در مقابل همه ناگوارى‌ها ایستاده‌اند و جنگ را براى خودشان گوارا مى‌دانند.»

شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» در ادبیات سیاسی رژیم ایران در دهه ۶۰ نشان می‌دهد که جنگ در قاموس ایده‌پردازان حکومت، فراتر از مفهوم جنگ و دفاع در عرف شناخته‌شده بین‌المللی است.

مروری بر سخنان روح‌الله خمینی نشان می‌دهد که او صراحتاً از جنگ با هدف جهادی و کشورگشایی صحبت می‌کرد: «ما راه‌مان این است که باید از راه شکست عراق، دنبال لبنان برویم.‏.. ما می‌خواهیم که قدس را نجات بدهیم». (صحیفه امام، جلد ۱۶، صفحه ۳۵۳)

با بالاگرفتن تنش‌های منطقه‌ای پس از کشته شدن قاسم سلیمانی، سیاست جنگ‌طلبی هیئت حاکم چهره جدیدی به خود گرفته است. پرسشی که در این‌جا طرح می‌شود به‌ظاهر چندان پیچیده نیست. آیا به‌راستی می‌توان از وقوع جنگ جلوگیری کرد؟

‏‏جنگ و غریزه تخریب

خطر جنگ را از جنبه‌های گوناگون می‌توان زیر ذره‌بین گرفت. با رویکرد سیاسی و بر اساس تقابل ایدئولوژی‌ها، از منظر ژئوپلیتیک، از نگاه روابط بین‌الملل و جغرافیا یا حتی بر مبنای تاریخ تمدن و روان‌شناسی می‌توان به مقوله جنگ پرداخت و پرسید چرا جنگ رخ می‌دهد.

زيگموند فرويد در ماه‌های مارس و آوریل سال ۱۹۱۵ میلادی، یعنی حدود شش ماه پس از شروع جنگ جهانی اول، در دو مقاله با عناوین «سرخوردگی از جنگ» و «رابطه ما با مرگ»، از منظر روان‌شناسی به تحلیل ماهیت جنگ و مرگ پرداخت و منبع مطالعاتی ارزشمندی درباره غریزه جنگ در جوامع بشری به جا گذاشت.

در این دو مقاله، که مدتی بعد در مجموعه آثار او با عنوان «اندیشه‌هایی روزآمد درباره جنگ و مرگ » منتشر شد، نکات جالبی درباره ماهیت پرخاشگری و غریزه تخریب در انسان بررسی شده است.

فروید می‌گوید انسان معاصر درباره فرایند رشد روانی بشر دچار گونه‌ای توهم شده است. بسیاری از مردم صرفاً به دلیل فشار تمدن، اجباراً قیدوبندهای اخلاقی را پذیرفته‌اند و تمدن معاصر، خود در ظهور این شکل از ریاکاری و دورویی مقصر است.

از دید او، پایه تمدن معاصر همین دورویی و ریاکاری است. به این معنا که اغلب انسان‌ها صرفاً وانمود می‌کنند که متمدن شده‌اند. به باور او، وقوع جنگ یکی از فرصت‌هایی است که افراد پایبندی خود به این قیدوبندهای اخلاقی و تظاهر به متمدن بودن را نقض می‌کنند و به مصداق (باز جوید روزگار وصل خویش) به غرایزی چون غریزه تخریب که به صورت موقتی سرکوب (و پنهان) کرده بودند فرصت ارضا شدن می‌دهند.

دیدگاه فروید درباره مسئله جنگ محدود به این دو مقاله نمی‌شود. نامه‌هایی از او به جا مانده که او چند سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم خطاب به آلبرت اینشتین نوشته بود؛ نامه‌هایی که به صورت خلاصه فقط و فقط به یک پرسش می‌پرداختند: آیا می‌توان راهی برای جلوگیری از جنگ یافت؟

«جنگ جنگ تا پیروزی» و مسئله سرخوردگی

مقام‌های حکومت ایران سال‌هاست شعار نابودی اسرائیل می‌دهند. محسن رضایی از نابودی تل‌آویو و حیفا صحبت می‌کند و دیگر هواداران حکومت از پیش‌بینی آخرالزمانی ۲۵ ساله برای نابودی اسرائیل حرف می‌زنند.

خارج از این توهمات ایدئولوژیک و مذهبی، در واقعیت معادلات سیاسی دنیا توان اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی به‌مراتب کمتر از آن است که با ابرقدرتی چون ایالات متحده آمریکا پنجه در افکند. نه تنها فتح قدس از راه کربلا ممکن نشده بلکه حکومت ایران توان پاسخگویی به حملات نظامی اسرائیل به پایگاه‌های نظامی خود در سوریه را نیز ندارد.

این مسئله خواه‌ناخواه به یک سرخوردگی و خشم فروخفته در بین هواداران یک ایدئولوژی شکست‌خورده می‌انجامد. چنین سرخوردگی‌ای ممکن است همان خشمی باشد که نیروهای امنیتی و لباس‌شخصی‌ها در اعتراض‌های آبان ماه ۹۸، بر سر مردم کوچه و خیابان و زنان و کودکان خالی کردند. تک‌تیراندازی که به سر پویا بختیاریِ ۲۷ ساله شلیک می‌کند، احتمالاً لبریز از خشمی بوده که از سرخوردگی او ناشی شده است. سرخوردگی از پذیرش این واقعیت که در برابر تکنولوژی‌های پیشرفته نظامی ایالات متحده یا اسرائیل، دعا و ورد و طلسم و توسل کارایی ندارد.

آیا راه نجاتی در برابر فاجعه شوم جنگ وجود دارد؟

این پرسشی بود که آلبرت اینشتین نامه خود خطاب به زیگموند فروید در سال ١٩٣٢ را با آن آغاز می‌کند. نامه‌ای که به پیشنهاد آنری بونه، رئیس کمیته بین‌المللی همکاری اندیشمندانه (ICIC) و نهادی که بعدها به یونسکو تبدیل شد، نوشته شده بود و در آن آلبرت اینشتین، به‌عنوان یک دانشمند و فیزیکدان مشهور، به دنبال پیدا کردن راه حلی روان‌شناسانه برای جلوگیری از جنگ می‌گردد.

در آن زمان سرخوردگی و یأس ناشی از جنگ جهانی اول هنوز پابرجاست و هنوز کسی نمی‌داند که هفت سال پس از آن، یکی از ویرانگرترین جنگ‌های سراسر تاریخ، یعنی جنگ جهانی دوم، بخش‌های بزرگی از جهان را به دود و آتش و خاکستر تبدیل می‌کند.

پاسخ فروید نیاز به شرح و بسط بسیار دارد، اما چندان امیدبخش نیست. از دید او، استدلال منطقی و به‌کارگیری قوه خرد و عقلانیت در جلوگیری از وقوع جنگ چندان مؤثر نیست. به باور فروید، حتی خردمندترین و عاقل‌ترین انسان‌ها نیز در برابر غرایز خود (آن‌چه فروید «غریزه تخریب» می‌نامد) تسلیم است.

اشتیاق عمومی و بسیج همگانی برای جنگ و ویرانی، از دید فروید، زیر سر غریزه تخریب در انسان‌هاست، و از بین بردن تمایلات پرخاشگرانه و غریزه تخریب در انسان چندان ممکن نیست. جنگ‌طلبی و فراخوان برای کشتن سربازان آمریکایی و حمله به شهرهای سوریه و کشتار صد زن و کودک در الحوله در شهر حمص سوریه همه و همه از میل و غریزه تخریب برمی‌آید.

چنین غریزه ویرانگری در سراسر تاریخ انگیزه اصلی جنگ‌های ویرانگر بی‌شماری بوده است. عقاید مذهبی یا میهن‌پرستانه صرفاً پوششی است برای توجیه این غریزه تخریب، و جنگ فرصتی است برای ارضای غریزه ویرانی و تخریب و مرگ از سوی کسانی که، به تعبیر فروید، منتظر چنین فرصتی هستند تا امیال سرکوب‌شده خود را ارضا کنند.

فروید در پایان نامه خود، هرچند به‌نوعی از رشد روانی و تکامل فرهنگی جامعه بشری ناامید است، دو عامل را عامل جلوگیری از جنگ در تمدن بشری قلمداد می‌کند: دیدگاه فرهنگی و هراس از بروز جنگ بعدی.

این تکامل فرهنگی یا تمدن مقوله‌ای است که از دید فروید هنوز محقق نشده و آن‌چه در جهان کنونی وجود دارد صرفاً تظاهر ریاکارانه به متمدن بودن است و نه تمدن؛ تظاهری ریاکارانه که به طرفةالعینی با وقوع جنگ کنار زده می‌شود و انسان‌های با غریزه تخریب، فرصت را غنیمت می‌شمارند و بر طبل جنگ می‌کوبند.

 

لینک این یادداشت در وبسایت رادیو فردا

Leave a Comment